گفتوگو با ساسان حبیبوند
هویت پدیدهای است که همیشه دچار بحران است

این گفتوگو با تلاش خانم «زهرا سلیمانیاقدم» صورت گرفته است.
گروه توسعه-پایگاه تحلیلی بنیاد باران: یکی از معضلات زندگی زیر سایه غولهای تکنولوژی و در خدمت سرمایه مسئله هویت است. بسیار معتقدند خودکشی، افسردگی و مشکلات روانی و روحی عصر معاصر مسائلی است که در مشکلات منتهی به مسئله هویت پدید میآید. اینکه ما نمیدانیم که هستیم و چه میخواهیم. در گفتگو با ساسان حبیبوند به بررسی بحرانهای روانی عصر امروز در ارتباط با شناخت خود پرداختهایم. حبیبوند مدرس، نویسنده و پژوهشگر علوم انسانی است که حیطه تحقیقاتش مربوط به مسئله خودشناسی است.
***
- چقدر بحران افزایش افسردگی و اختلالات روحی و روانی بشر امروز را میتوان به بحران هویت او ربط داد؟
بیشک مشکلاتی مانند افسردگی و اختلالات روحی در حد بسیار گستردهای ریشه در مسئله هویت دارد. اما گمان نمیکنم این موضوع، منحصر به بشر امروز باشد. موضوع هویت و بحران آن همواره در تاریخ وجود داشته است و بدبختیها و رنجهای بسیاری از آن زاده است.
- این بحران هویت چه نسبتی با سیاستهای کلان زندگی دارد؟
نکته همینجاست. اولاً بنده با عبارت «بحران هویت» مشکلدارم. در این مورد توضیح خواهم داد، اما به نظر من این سؤال از نقطه غلطی شروعشده. سرمایهداری عامل ایجاد مشکل هویت نیست. این مساله هویت است که سبب ایجاد معضلات مختلفی از جمله مشکل سرمایهداری است. هویت و هویتپرستی همواره عامل بروز تفرقه، نفرت، جنگ، بهرهکشی، گرسنگی و بدبختیهای تاریخ بوده و امروز هم هست. یکی از این تجلیات زشت هم بردهداری است، پدیدهای که همیشه وجود داشته و البته در هر دورهای شکل خاصی به خود گرفته است و شکل امروزی آن، سرمایهداری لجامگسیخته است.
- این نسبت را چگونه تعریف میکنید؟
باید اول پرسید هویت چیست. به گمانم هویت یعنی دیدن خویش از نگاه دیگران. هویت من یعنی اینکه محیط و جامعه و دنیا چه نگاهی به من دارند، در مورد من چه فکر میکنند و مرا چگونه ارزیابی میکنند. این تعریف هویت است. در مقابلش هم ماهیت من قرار دارد، یعنی واقعیت اصیل من با همه خصوصیات و قابلیتها و ارزشهایش. اما چرا ما بجای توجه به ماهیت خود، اینهمه به هویتمان چسبیدهایم؟ چرا اینقدر به هویت خود حساسیت داریم؟ به نظر من علتش خودباختگی است. موضوع این است که ما براثر تلقین محیط باور کردهایم که ارزش ما را دیگران تعیین میکنند. ما به دلیل القاء تربیت و فرهنگ، تصور میکنیم اینکه دیگران ما را چگونه میبینند همان کیستی ماست. بهعبارتدیگر ما خود واقعی و اصیلمان را با هویت بیرونی و نمود ظاهریمان یکی گرفتهایم. روشن است که این وضع، در شما نسبت به جامعه که اتوریته ارزشگذاری و قضاوت است احساس حقارت و ضعف ایجاد میکند. و طبیعی است که شما برای احساس ارزشمندی، همیشه باید خود را به جامعه ثابت کنید و از این و آن تأیید بگیرید، همیشه هم نگران باشید که مبادا این تأیید حاصل نشود و شما به چاه خلأ و پوچی و بقول شما بحران سقوط کنید. بحران یعنی حالت تعلیق، یعنی بلاتکلیفی. بحران هویت هم یعنی اینکه ما از اینکه هویت ما چیست و کیستی ما کدام است اطمینان نداریم. به این معنا، هویت پدیدهای است که همیشه دچار بحران است. درواقع بحران، جزو لاینفک هویت است و از آن جدا نیست. گفتن عبارت «بحران هویت» مثل این است که بگوییم آب خیس! خیسی جزو ماهیت آب است و از آن جدا نیست. شما اگر در آب شنا کنید حتماً خیس خواهید شد. همانطور که چسبیدن به هویت، نتیجه طبیعیاش، دچار شدن به بحران است.
- درواقع شما معتقدید سرمایهداری از همین بحرانها تغذیه کرده و رشد میکند؟
چنانکه گفتم تولد قارچهای فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی مختلف، نتیجه همین هویتپرستی است و یکی از این قارچهای سمی هم، البته سیستم بهرهکشی و انباشت ثروت است. سرمایهداری به چه دلیل متولد میشود؟ در جوّی که هویت و ارزش من درگرو تأیید جامعه است و جامعه همیشه اربابوار بالای سر من ایستاده است تا مرا ارزشگذاری کند، من ناچارم به هر شکلی که شده خودم را ثابت کنم و از محیط، تأیید بگیرم. من خوب میدانم که یکی از حساسترین ارزشهای مورد تبلیغ جامعه، قدرت و ثروت است. در جامعه، فقر و نداشتن مایه کمارزشی و خجالت است و برعکس، داشتن و ثروتمندی، موجب فخر و بزرگی و تحسین. بنابراین یک ابزار مهم فرار از حقارت و کسب ارزش، چنگ زدن هر چه بیشتر قدرت و ثروت است. انسان تحقیرشده از تحقیر و بهرهکشی از دیگران ابایی ندارد. من برای فرونشاندن عطش سیریناپذیر هویتم، تلاش میکنم به هر شکلی که شده به انباشت پول و ثروت بپردازم و برای این هدف، به شکلهای گوناگون به استثمار و بهرهکشی جسمی و فکری و تحمیق دیگران دست میزنم و البته از غارت طبیعت و آلودگی محیط و تخریب دنیا هم ابایی ندارم. استثمار در زمان قدیم با ابزار شلاق و گرسنگی بیش از حد اعمال میشد، امروز با ابزار «نوازش» و سیری بیش از حد! اما ماهیت موضوع، یکی است. درواقع این ایده را هم که ارزش و بزرگی و احترام، درگرو داشتن پول و ثروت است، جامعه به مغز من القاء کرده و با این ندانمکاری، از من گرگی ساخته است که به جان خود او افتادهام. به نظرم سرمایهداری، نقطهای است که در آن جامعهای که اربابوار، آدمها را با ثروت و مقام، ارزشگذاری میکند، خود، قربانی برده خویش میشود. در حقیقت قبل از آنکه سرمایهدار، جامعه را به بردهداری بگیرد، جامعه او را به بردگی گرفته است. به نظرم روشن است که معنی آنچه میگوییم، تبرئه سرمایهداری نیست، داشتن تصویری درست و واقعی از این رابطه مسموم است. هدف، آگاه شدن به ماهیت واقعی رفتارهایمان و دیدن نتایج اجتنابناپذیر آن است. تا ریشه مسائل و گرفتاریهایمان را بهدرستی نشناسیم، حل کردن آنها ممکن نیست و هر تلاشی، حاصلی جز دور خود چرخیدن ندارد.
انسان وقتی به چنین روابط مضحکی نگاه میکند و تحلیلهای سطحیای را میبیند که ماهیت آنها جز خواب تر کردن آدمها و تبرئه تخدیر آمیز آنها چیزی نیست به یاد شعر مولوی میافتد که گفته است:
کس به زیر دُم خر خاری نهد خر نداند دفع آن برمی جهد
برجهد آن خار محکمتر زند عاقلی باید که خارش برکند!
- من بهعنوان انسانی که نیاز دارد آزادی داشته باشد چگونه میتوانم در جامعهای که به من فشار میآورد تا باورها و سبک زندگی خودش را به من القا کند، میتوانم ماهیت حقیقی خود را داشته باشم ؟
اولین گام در رها شدن از این مناسبات بیمار و فرساینده، آگاه شدن به آن است. هیچکس نمیتواند یک انسان بیدار و خردمند را به بند بکشد. مهمترین موتور محرک هر جامعه، فرهنگ عمومی آن است. فرهنگ عمومی قدرتمندترین نیروی شکلدهنده یک جامعه و تعیینکننده سرنوشت آن است. همه پدیدههای بیرونی (از قبیل قانون، حکومت، صنعت، هنر، ثروت، علم، آزادی و…) چه خوب و چه بد، تجلیات بیرونی این فرهنگ و ارزشهای آن هستند. قدرت و توان شرکتها و غولهایی که شما از آنها اسم میبرید، در جهل و بیخبری ماست. اگر ما هویت خود را درگرو لباس مارک و ماشین هشتسیلندر و خانه مجلل و بینی عملکرده نبینیم و همدیگر را بر اساس این چیزهای پوچ ارزیابی نکنیم، شرکتهای غولآسا بازاری برای فروش تولیدات دیوانهوار خود نخواهند داشت. آنها هم ناچار خواهند شد دکان خود را تخته کنند و بجای استثمار و بهرهکشی و جنگآفرینی، به دنبال کار مفیدی بروند.
- تا چه اندازه بروز مشکلات روحی و روانی به خود فرد وابسته است و تا چه اندازه حل و رفع آن؟
مشکلات روحی و روانی با دو شرط در حیطه درمان و چارهجویی خود فرد قرار دارد و فراتر از آن، مستلزم کمک و حتی گاهی مداخله دیگران است. اولین شرط آن است که این مشکلات، از مرز آگاهی و اشعار خود فرد نگذشته باشد یعنی خود شخص آگاه باشد که به مشکل دچار است و وخامت یا شدت مشکل را درک کرده باشد. دوم اینکه شخص، به خودفریبی و توهم بینقص بودن دچار نباشد و نخواهد خود را به اشکال و وسایل گوناگون به خواب بسپارد. در این دو صورت، خود فرد میتواند برای رفع مشکل خود اقدام و چارهجویی کند و اساساً بهطور طبیعی این کار را خواهد کرد. البته درخواست کمک و راهنمایی در قالب مشاوره، رواندرمانی و غیره هم در بخشی از همین چارهجویی است.
پایان پیام
نظرات