امروز : سه شنبه، ۷ بهمن ، ۱۳۹۹ - 13 جماد ثاني 1442
کشیش ژاک یوسف در دومین جلسه «اخلاق در مسیحیت»
انسان غربی امروز به دین و اخلاق برونگرا آلرژی پیدا کرده است
نشستها-پایگاه تحلیلی بنیاد باران: سلسله نشستهای اخلاقپژوهی با عنوان «اخلاق، زمینهای برای گفتوگوی ادیان» با حضور علما و دانشمندان زرتشتی، یهودی، مسیحی و مسلمان برگزار میکند که طی آن مشترکات میان ادیان، مورد بحث و تاکید قرار میگیرد. در چهارمین جلسه این برنامهها، که بعد از جلسات «اخلاق در یهودیت» برگزار شد، کشیش ژاک یوسف، […]
نشستها-پایگاه تحلیلی بنیاد باران: سلسله نشستهای اخلاقپژوهی با عنوان «اخلاق، زمینهای برای گفتوگوی ادیان» با حضور علما و دانشمندان زرتشتی، یهودی، مسیحی و مسلمان برگزار میکند که طی آن مشترکات میان ادیان، مورد بحث و تاکید قرار میگیرد. در چهارمین جلسه این برنامهها، که بعد از جلسات «اخلاق در یهودیت» برگزار شد، کشیش ژاک یوسف، رییس رسولی حوزه اسقفی لاتین، در ادامه جلسه نخست «اخلاق در مسیحیت» به بحث اخلاق و مرجعیت تعلیمی کلیسا و نیز اهمیت وجدان در اخلاق مسیحی پرداخت. در ادامه متن کامل سخنرانی وی آمده است:
- چکیدهای از جلسه قبل
خوشحال هستم از این که خداوند این توفیق را داد تا جلسه دوم هم در خدمت شما دوستان عزیز باشم. ابتدا خلاصهای از بحث جلسه دو هفته پیش را مطرح میکنم تا بتوانیم ادامه مبحث را داشته باشیم. در جلسه قبل، ابتدا برخی از پیشفرضهای مباحث را مطرح کردم، ازجمله آنکه بیشتر صحبتهای من از دیدگاه کلیسای کاتولیک است، چون بنده متعلق به این کلیسا هستم که اصطلاحا به آن کلیسای لاتین گفتیم. به همین دلیل است که در ارجاعاتمان هم گاهی اوقات به مطالعات جامعهشناسی و فلسفی غربی گریزی میزنیم. در جلسه پیش، خواستم این موضوع را نشان دهم که چگونه در الهیات مسیحی پایههای اخلاق مسیحی ریخته شد، با تکیه به تعالیم انجیل، عیسی و همچنین پدران کلیسا، یعنی اولین الاهیدانان مسیحی که سعی میکردند تفکر خود را از طریق فرهنگ هلنی یا یونانی وارد کلیسا کنند. در آن دوره با رجوع به افکار افلاطون و ارسطو در حوزه اخلاق، سعی در یافتن یک راه سعادتمندی و راه آزادی برای انسان بودند. یعنی بیشتر با تجربه اگزیستانسیل، وجودی افرادی سر و کار داشتند. ولی به تدریج، از قرن دوازدهم به بعد، به خاطر جریانهای جدیدی که در اروپا پیش آمد، به خصوص جریان نومینالیسم، همینطور در قرن شانزدهم به خاطر اصلاحات پروتستان و قرائتهایی که کالوین از انجیل انجام میداد، جریان دیگری که با عنوان ژانسنیسم شکل گرفت که تاکید آنها بر انجام فرایض بود. آنها معتقد بودند با توجه به این که وارد شدن به بهشت کار سختی است و مانند گذشتن از در تنگ است، از آن جهت، اخلاق را باید تقلیل داد به انجام بعضی از فرائض. از این جهت، اخلاقی که راه تجربه خوشبختی را برای انسان در نظر میگرفت، تبدیل شده بود به مجموعهای از قوانین که باید آنها را اجرا میکردیم تا این که وارد بهشت شویم. این روند ادامه پیدا کرد تا بعد از جنگ جهانی دوم. برخی الهیدانان خصوصا الهیدانان آلمانی مثل برنارد هارینگ شروع کردند به پایهریزی اخلاق نوین در کلیسای کاتولیک غرب، البته با ارجاع به همان پدران کلیسا، ولی با استفاده از مقولههای جدید فلسفی از طریق فلسفه مدرن، مثل فلسفه هایدگر. بعد از آن، اشاره کردیم که کلیسای کاتولیک در حدود سال ۱۹۶۲ توسط پاپ ژان بیستوسوم اعلام کرد که باید درهای کلیسا را باز کنیم، باید با جهان مصالحه کرد، باید مدرنیته را در نظر گرفت. از این جهت مشاهده کردیم که این هم باز جریان جدیدی را در کلیسای کاتولیک ایجاد کرد تا تحقیقات زیادی انجام شود و کتابهای زیادی نوشته شود. بعد از آن در دهه ۹۰ میلادی بود که عرض کردم پاپ ژان پل دوم خواست تا تعالیم کلیسای کاتولیک نوشته شود که خوشبختانه این کتاب به زبان فارسی ترجمه شده و شما را دعوت میکنم تا آن را مطالعه کنید. بعد از آن، پاپ ژان پل دوم، نامه رسولی نوشت که بسیار مهم است، به نام «درخشش حقیقت» که در آن سعی کرد جهتهای کلی اخلاق مسیحی را روشن سازد. بنابراین، این دو نوشته برای ما مرجع هستند. در ادامه بحث سعی کردم توضیح دهم که چه تفاوتی بین اخلاق مسیحی و اخلاق انسانی، وجود دارد. صحبت بر این بود که با توجه به این که معیار اصلی در الاهیات مسیحی، همیشه آموزه کالسدون است، بر این مبنا که میگوییم عیسای مسیح، خدای راستین و انسان راستین است، لذا این دگم کلیسا در تمام شاخههای الاهیات مسیحی نمود پیدا خواهد کرد و از این جهت، اخلاق مسیحی ذاتا در دیالوگ است با هر آنچه از کارها و تحقیقات انسانی به دست میآید. منتها معیاری که نشان خواهد داد آیا آن اخلاق را میتوانیم قبول کنیم یا نه، این است که در خدمت انسان و ارزشهای والای انسانی هست یا خیر و یا میتواند جامعه را درست کند؟ حتی این اخلاق میتواند خداناباور باشد ولی در آن میتوانیم عناصری پیدا کنیم که بتوان با اتکا به آن عناصر با آنها وارد دیالوگ شد. اما در نهایت گفتیم اخلاق مسیحی در واقع کار روحالقدس برای ماست، به این معنا که باز در ایمانمان مطرح میکنیم که از همین امروز با خدا زندگی میکنیم، در زندگی خدا شریک هستیم، بنابراین میگوییم اخلاق به قول پدران کلیسا بدین معناست که روحالقدس، مهر مسیح را در هر مسیحی میزند؛ یا این که هر مسیحی را به شکل مسیح درمیآورد. از این جهت، آگوستین میگفت که هر مسیحی به عنوان یک مسیح دیگر است، به خاطر قدرت روحالقدس که در هر یک از مسیحیان هست. از این جهت میتوانیم اخلاق مسیحی را به عنوان زندگی در روحالقدس هم تعریف کنیم. البته در عنوانی که در کتاب تعالیم کلیسا به کار گرفته شده، صحبت بیشتر از زندگی در مسیح آمده است. این عنوا را در تعالیم کلیسا میتوانید پیدا کنید و بخوانید. این عنوان برمیگردد به یک آیه از کتاب غلاتیان که پولوس رسول آن را نوشته است. در آنجا میگوید آرزوی من این است مسیح در من زندگی کند. در واقع نوعی زندگی عرفانی است، زندگی روحانی مسیحی. از این جهت، میتوانیم آن را به عنوان زندگی با مسیحیان، زندگی در روحالقدس یا زندگی با اخلاق مسیحی، نام نهیم. این آن شاخصهای است که اخلاق مسیحی را از بقیه جدا خواهد کرد.
- اخلاق و مرجعیت تعلیمی کلیسا
در کلیسای کاتولیک، مرجع تقلید نداریم. ولی یک مرجع تعلیمی داریم. اصطلاحا این مرجع تعلیمی کلیسا، جمع اسقفهاست. مجموع اسقفانی که در دنیا هستند. چون نباید فراموش کنیم که خود جناب پاپ هم اسقف است و هیچ درجهای بالاتر از اسقفی در کلیسای کاتولیک وجود ندارد. از این جهت، هر بار که مسئله اخلاقی پیش میآید و کلیسا میخواهد که در صحنه اجتماعی حضور پیدا کند، یا برخی که دوست دارند موضع کلیسا را بشنوند، مجمعی از اسقفان روی آن موضوع مورد تقاضا کار خواهند کرد که البته با مشاوره تمام مسیحیان است. ولی آنها هستند که موضع رسمی کلیسا را بیان خواهند کرد. به عنوان مثال، آخرین نامه رسولی که پاپ فرانسیس نوشت، در رابطه با خانواده بود. عنوانش است «شاد زندگی کردن با محبت» ایشان برای نوشتن این نامه رسولی، تقریبا سه سال وقت گذاشتند. دو سال پیاپی ما در تمام کلیساهای کاتولیک جهان، مجموعهای از سئوالات را دریافت میکردیم، حتی در ایران و به آنها میپرداختیم. از ما دعوت شده بود که این را به تمام کلیساهای کوچکی که داریم بفرستیم. آنجا مردم صحبت کنند، روی مشکلاتی که در رابطه با خانواده است. بعد اینها را برای واتیکان بفرستیم. دو سال و دو سری مختلف، سئوالات آمد. دفعه سوم، اسقفان بودند که با هم جمع شدند، مجمع اسقفان را تشکیل دادند و بعد از آن، این متن بیرون آمد. روند کار اینگونه است. از یک طرف، مشارکت تمام مومنان است. ولی گفتن موضع رسمی برعهده مجمع اسقفان است. البته در این راستا، باز یکی از استادان اخلاق مسیحی این جمله را به ما میگوید که یکی از وظایف مرجعیت تعلیمی کلیسا آن است که ما را از قضاوتهای تنگ خارج کرده و کمک کند تا از وسوسه انتخاب راهحلهای آسان نیز دوری کنیم. به این معنا که همانطور که فکر میکنم در الاهیات شما، جریانهای مختلف الاهیاتی وجود دارد، در کلیسای کاتولیک هم همین است. یعنی یک جریان الاهیاتی نداریم. آموزش، یکی است و اصول، یکی. ولی مکتبهای الاهیاتی مختلف داریم. لذا نباید وارد یک سری قضاوتهای تنگنظرانه شویم، به این مفهوم است که تا آنجا که امکان دارد، در رابطه با مسایل مهم اخلاقی، کلیسا باید نگاهش را بر دنیا باز کند. هر آنچه که فلسفه، جامعهشناسی، انسانشناسی، به ما میدهد را در نظر میگیریم و باید با آنها دیالوگ داشته باشیم. باید از تنگنظری نسبت به دنیا بیرون بیاییم، خصوصا این که راهحل آسان را هم باید کنار بگذاریم. به این معنا که دعوت شدیم تا عقلمان را به کار ببندیم، با تمام سنتی که داریم، در رابطه با سوالاتی که امروز مطرح میشود، فکر کنیم. با این حال باید توجه داشته باشیم که در آخرین مرحله، اعتماد به انتخاب شخصی، وجدان تعلیمیافته و منورگشته به واسطه آنچه کلیسا به نام انجیل عیسای مسیح تعلیم میدهد، برمیگردد. یعنی مجمع اسقفان، به کلیسا، راه را نشان میدهد. ولی در نهایت، تصمیمگیری با شخص است. به خاطر همین است که بحث بعدی بنده روی وجدان است. چون دقیقا در مقابل این موضوع قرار خواهیم گرفت. به این ترتیب، مرجع تعلیمی کلیسا نمیتواند آموزش خودش را بر مسیحیان تحمیل کند. بعدا خواهم گفت که مسیحی دعوتشده با وجدان منورشده، تصمیمش را در مورد سوالات میگیرد. سوالاتی که پیش میآید، برای مثال، مسئله سقط جنین. میدانید که کلیسا همیشه در کنار زندگی است. بنابراین با مسئله سقط جنین مخالفت دارد. در همان ابتدای به وجود نطفه، تا مراحل بعد، از ابتدا تا انتها، کلیسا مخالف سقط جنین است. حالا مثلا پزشکی در کشوری در غرب کار میکند و دولت از او میخواهد که به خاطر قوانین دولتی سقط جنین را انجام دهد. اینجا مشکل برای او پیش میآید. از این جهت، آخرین معیار، وجدان آن شخص است که آیا میخواهد به دنبال کلیسا برود با آموزشاش، که خطر این را دارد که کارش را از دست بدهد، سرپیچی کند یا این که به نوعی با دنیا راه بیاید. در اینجا قضاوتی بر عمل آن فرد نخواهیم کرد. چون فرد، بعدا نسبت به اعمالش مسئول خواهد بود. ولی ما مسئولیت داریم که تمام کارها را انجام دهیم تا وجدان شخص، منور باشد. منتها هر بار که کلیسا اقدام به آموزش میکند، همیشه این عمل را در قالب سلسله مراتب حقیقت بیان خواهد کرد. این موضوع خیلی مهم است. متاسفانه بعضی مواقع، مسایل را با هم مخلوط میکنیم. میدانید که بیان آموزشها بستگی به درجه حقیقتی که آنها بیان میکنند، دارند. مثلا همان آموزه کالسدون که در ابتا به شما گفتم، در رابطه با شخص مسیح، برای ما واقعا جزو آموزههای اصلی است، بدون این آموزه اصلا ایمان مسیحی وجود نخواهد داشت. ولی مثلا در رابطه با مسئله ازدواج، اگر بخواهیم بحثی کنیم، طبیعتا این رده حقیقت با آن رده حقیقت یکی نیست. بایدد این را حتما در آموزش اخلاقی در نظر بگیریم. علاوه بر آن، آموزشی که از طرف مرجع تعلیمی داده میشود، به روشهای مختلف میتواند بیان شود که عبارتند از: مرجع تعلیمی فوقالعاده، که یک اصطلاح الاهیاتی است. مرجع تعلیمی فوقالعاده، یعنی شورای کلیسای جهانی، احضار میشود و تمام کشورها، اسقفهای خود را به واتیکان میفرستند. نه این که تمام اسقفها بروند. ما در هر کشور، یک شورای اسقفان داریم. در ایران، شورای اسقفان ما، ۴ نفر هستیم که ۴ کلیسای کاتولیک را نمایندگی میکنیم. یک نفر که رئیس این شوراست که خودمان به آن رای میدهیم، ایشان به عنوان نماینده به شورای اسقفان در واتیکان خواهد رفت. به این ترتیب، بعد از این که این جلسه انجام شد، باز با توجه به یک اصطلاح الاهیاتی، از خطاناپذیری کلیسا در مسائل اصلی ایمان، آموزشی را خواهند داد. به عنوان مثال در سال ۱۹۵۰، آموزه دینی جزمی که در واقع جزء آموزههای اصلی ایمانی ماست، که برمیگشت به شخصیت حضرت مریم. کلیسای کاتولیک در آن سال اعلام کرد که از این به بعد حضرت مریم برای ما، با جسم و روح به آسمان برده شده است. این جزء یکی از آموزههای دینی کلیسا بود که در آن سال پاپ، همراه با کل اسقفان به یک نامه رسمی و آموزه رسمی تبدیل کردند. البته این موضوع به دو هزار سال تجربه کلیسا برمیگردد. یعنی یک دفعه این دگم را از کشویی بیرون نمیکشند و به ما بدهند. تجربه کلیساست و یک زمان به این نتیجه میرسند.
از اصطلاح «خطاناپذیری» گفتم که میتواند بد یا نادرست درک شود. منظور از خطاناپذیری کلیسا برمیگردد به یک آیه در انجیل که عیسی در انجیل متا ۲۸ میگوید که من از امروز تا انقضای عالم با شما خواهم بود،. این حرف به کلیسا و شاگردانش است. برمبنای این آیه و آیات دیگر در کتاب مقدس، کلیسای کاتولیک بر این عقیده است که که کل جماعت کلیسایی، توسط روحالقدس هدایت میشود، یعنی خود خداوند در بین آنها حضور دارد، در مسایل اصلی ایمانی، کلیسا خطاناپذیر است. حالا اگر شنیده باشید در کلیسای کاتولیک صحبت میکنند از خطاناپذیری پاپ، به این معنا نیست که پاپ، مصون از گناه است. به هیچ عنوان. خطاناپذیری پاپ، برمیگردد به این خطاناپذیری که کل کلسیا دارد و ایشان به عنوان رهبر کلیساهای کاتولیک در جهان، سخن میگوید و صحبت خواهد کرد و خط مشیای را به ما نشان خواهد داد. در این رابطه به پاپ ژان بیستوسوم میگفتند که میگویند شما خطاناپذیر هستید. چون ایشان آدم شوخی هم بود، پاسخ می داد بله، اینطور میگویند ولی زیاد از آن استفاده نمیکنم. به این معنا که میخواست بگوید کار شخصی من نیست. اول، کلیسا است که باید بشنویم، جماعت ایمانداران، بعد برحسب سنتی که در کلیسا داریم، موضعی را انتخاب خواهیم کرد.
روش دوم، مرجع تعلیمی معمولی و فراگیر است که در آن، جلسه کلی انجام نمیشود ولی پاپ، نظر تمام اسقفان را میخواهد، در رابطه با یک موضوع خیلی مهم و حاد. بدون این که جلسهای باشد، کتبا از آنها میخواهد که نظر خود را در این رابطه به ما بگویید. بعد، پاپ اعلام خواهد کرد. این هم یک نوع اعلام این تعالیم اخلاقی کلیسا خواهد بود. نوع آخرش، مرجع تعلیمی صلاحیتدار پاپ و اسقفان است. منظورم این است که معمولا در کلیسا این سنت را داریم که هر چند سالی پاپ، یا هر سال، اسقف هر حوزه اسقفی، نامهای را مینویسد که به آن نامه اسقفی میگویند یا نامه رسولی که مربوط به پاپ است، برای جماعت ایمانداران در رابطه با مشکل روز صحبت میکند. آخرین نامهای که ما دریافت کردیم، میتوانید در اینترنت پیدا کنید. پاپ فرانسیس نامهای نوشت به مناسبت زمان روزه که الان در آن هستیم و در آن در مورد مساله اعتیاد و خشونت در دنیا صحبت میکرد. یک سری جهتگیریهایی بود که ما را کمک میکند تا در زندگی روحانی و به خصوص در زمان روزه دچار این معضلات نشویم.
مشابه این روند در کلیسای ارتدوکس که به آن کلیسای اتوسفال میگویند، با پاتریاک خودشان صورت میگیرد. هر کلیسا به شکل مجزا در رابطه با مسایل اخلاقی میتواند موضع خود را اعلام کند. به این مفهوم که امکان دارد مثلا پاتریاکی که در روسیه است با پاتریاکی که در آتن و یونان زندگی میکند، روی یک موضوع اختلاف نظر داشته باشند. ولی پاتریاک ارتدوکس روسیه میتواند نظر خودش را طی یک نامه مطرح کند، در صورتی که در آتن، میتواند موضع دیگری اعلام شود. چون اصطلاحا به آن کلیسای اتوسفال میگویند یعنی فقط، مرجع اصلی برای آنها پاتریاک آنهاست. در واقع مشکل کلیسای کاتولیک و ارتودکس، سر همین یک موضوع است. از نظر ایمانی، هیچ تفاوتی بین این دو کلیسا وجود ندارد. سر مسئله سلسه مراتب است. نکته دیگری هم که لازم است مطرح شود اینکه در کلیسای کاتولیک، اسقفان جانشینان رسولان هستند. رسولان یعنی همان حواریون مسیح. پاپ جانشین مسیح نیست. هیچکس نمیتواند جانشین مسیح باشد. ایشان جانشین حضرت پطروس است، که او از شاگردان و حواریون عیسی بود. بقیه اسقفان هم به این سنت برمیگردند که جانشینان رسولانی هستند که بعد از رستاخیز مسیح به کشورهای مختلف رفتند و انجیل را بشارت دادند. از این روی، جایگاه اسقفان برای ما خیلی مهم است. مثل جایگاه آیتالله در سنت شیعه در اسلام است.
- وجدان، قطبنمای درونی
در ابتدای این بخش مقدمهای از وجدان خواهم گفت. در مقابله با بیعدالتیها و ستمهای برآمده از هر گونه رژیم مستبد، شاهدان زیادی همچون آنتیگونه در یونان باستان وجود دارند که فریاد برآورده و میگویند که وجدان اخلاقی، امری اجتنابناپذیر است. خصوصا زمانی که موضوع به معنای زندگی و کرامت انسانی برگردد. حتا در اخلاقهای امروزی که تاکید بیشتر بر مسئولیت آزادی است، باز در مقابل وجدان شخصی است که سوژه، تصمیم نهایی و قطعی خودش را اتخاذ خواهد کرد. تاکید من بیشتر بر مسئولیت آزادی است، به خاطر تمام تفکراتی است که بعد از جنگ جهانی دوم به وجود آمد و متوجه شدند که آزادی بدون مسئولیت، تبدیل به همان فجایعی میشود که در جنگ به وجود آمد. در همین راستا ژزوئیت، اینطور مینویسد که ارجاع به وجدان، در واقع رد واضح این امر است که انسان نمیخواهد برابر خشونت نهادگونهشده خم شود و از این رو، ارجاع به مرتبه بالاتر باعث میشود تا چنین مقاومتی در او بنا نهاده شود. مقاومت در برابر بیعدالتی، ثمره کار وجدان در وجود انسان است. در همین راستا کلیسا در شورای دوم واتیکان که الان صحبت کردم، اعلام میکند انسان همواره به واسطه آزادی خویش، نیکی را انتخاب میکند. این آزادی را معاصران ما میپسندند و آن را با اشتیاق فراوان دنبال میکنند و حد هم دارد. اینجا مساله آزادی طبیعت با وجدان در ارتباط است. در غرب این موضوع تبدیل به یک امر پارادوکسیکال شده است. از یک سو در تاریخ بشریت این همه رجوع به وجدان در رابطه با توجیه مواضع اخلاقی، بیسابقه بوده است. شما در جامعه غربی ببینید، همه میگویند من برحسب وجدانم عمل کردم. به نام اخلاق مستقل، افرادی که به دنبال رشد مسئولیت و آزادی خود هستند، با رجوع به وجدان گواهی میدهند که در شرایط پلورالیسم کنونی، قدرت تشخیص دارند. به نظر میرسد هر فرد در وجدان خویش میتواند معیارهای درست و خوبی جهت اتخاذ تصمیم اخلاقی داشته باشد. اما از سوی دیگر، مشکل اینجاست، با توجه به وضعیت جوامع غربی که متاثر از پلورالیسم میباشند و مساله معنا، تکهتکه شده است، در نتیجه تعیین خوبی برای همه تبدیل به چالشی بزرگ شده است. مسئله ارجاع به وجدان شخصی و تشخیص امر درست، همراه با شک و تردید فراوان است. امروزه معیارهای همگانی در مورد این مسائل چگونه میتوان نظر داد. مسائلی همچون ازدواج یا همبالینی، استفاده از امکانات ضد بارداری یا رد آنان، به نفع جنگ رای دادن یا انسانی صلحجو بودن، به نفع اتانازی بودن یا روی آوردن تکنیکهای پزشکی جهت حفظ زندگی فرد، فرزندخواندگی یا متوسل شدن به روشهای جدید پزشکی جهت بارور کردن نطفه حتی در مواردی سلولهای فردی دیگر را میگیرند و کشت میکنند. همه اینها سئوالات مهمی است. چه کسی میتواند تضمین کند آنچه برای شخص، نیک است، برای همه نیک باشد. این پارادوکسی است که در ابتدا گفتم. از این جهت علیرغم ارجاع به وجدان در فرهنگ امروزی، لازم است تا از خود بپرسید در چنین مواردی، ارجاع به وجدان، چه معنایی برای معاصران ما دارد. وقتی کسی میگوید خداناباور است، میگوید من به وجدانم ارجاع کردم و این تصمیم را گرفتم، اصلا منظورش از وجدان چیست، باید بفهمیم. چون امکان دارد کلمات یکسانی به کار ببریم، ولی محتوا متفاوت باشد. جهت روشن شدن مطلب، به جاست تا در مورد نظرسنجیای که در سال ۱۹۹۴ درخصوص فرانسویان و اعتقادات آنها، به عمل آمد، صحبت کنم. این نظرسنجی توسط مجلهای به نام «زندگی» انجام گرفت که بر طبق آن، ۸۰ درصد از کاتولیکهای فرانسوی اعلام میکردند که قبل از اتخاذ هر تصمیمی به وجدان خود رجوع میکردند تا قضاوتی اخلاقی داشته باشند. نتیجه این نظرسنجی به خوبی نشان میداد رجوع به وجدان، برای معاصران ما امری اساسی است. با این حال، مفسران این نظرسنجی، چنین نتیجهگیری کرده بودند که جالب است. ارجاع به وجدان، به معنای فرو ریختن اخلاق استوار بر اطاعت از معیارهای برونگراست. مشکل اینجاست. بنابراین ارجاع به مفهوم به زیر سئوال بردن صلاحیت هر گونه نظام اخلاقی در جامعه است. یعنی به قول فلسفهدانان، در سوبجکتیویسم قرار داریم. من در دنیای خودم و در ذهنیت خودم قرار دارم. در نهایت آن چیزی که من میگویم قانون است. این مشکلی است که ما امروز در غرب داریم. بیاعتمادی نسبت به معیارهای اخلاقی، زندگی در جامعه پلورالیستیک باعث شده تا مشکلات جدیدی که قبلا در هیچ یک از سنتهای غربی، چه دینی، چه فلسفی و چه جامعهشناسانه به وجود آید. در نتیجه راه به سوی ارجاع به وجدان گشوده شده است. این جایی است که میتوانیم دیالوگ داشته باشیم. اما به این معنا که از این پس، تنها ذهنیت انسان است که تصمیم نهایی در امر اخلاقی را اتخاذ خواهد کرد. از این جهت، شاهد نسبیگرایی و بیاعتمادی نسبت به هر معیاری که میتواند باعث انسان شدن انسان شود، هستیم. حساسیت به دین به قدری در اروپا زیاد است که امروز به آن آلرژی پیدا کردهاند. من همیشه به اروپاییها میگویم، چه بپسندید و چه نپسندید، یک قسمت از تاریخچه شما و آن چیزی که امروز فرهنگ شماست، زاییده فکر مسیحی است. شما دوره روشنگری را داشتید، صد درصد، تاثیر فرهنگ یونانی را داشتید. آنجا رم بوده. ولی نمیتوانید ریشههای مسیحی خود را فراموش کنید. به محض این که شما این جمله را میگویید، ناراحت هستند و میخواهند هر چیزی که نشاندهنده علامت مسیحی باشد را کلا در فرهنگ، از بین ببرند. به عبارت دیگر، پیروی از وجدان خویش، به معنای پیروی از قانونی است که هر کس، مبتنی بر آزادیاش در نظر میگیرد. بدیهی است که در چننی جامعهای، تنش عمیقی بین قانون و هر گونه نهاد یا شخصی که سمبل و نماد اقتدار از یک طرف، و از طرف دیگر وجدان شخص، وجود دارد. خطر آن است که فراموش کنیم اولین عملکرد وجدان، گواهی دادن آن به قانون اخلاقی است که در قلب انسان نهاده شده است. این را بعدا خواهیم دید در رابطه با مساله قانون در مسیحیت. ولی آن دفعه هم تاکید کردم، چیزی که مسیحیت را از یهودیت جدا میکند، همین بُعد درونیت انسان است. وجدان در آن قانون الاهی برای ما نوشته شده است. از این جهت، اول دعوت به درونیت وجود دارد. بعدا باید به سمت دنیا برویم. بنابراین متوجه میشویم در پس تمام این بحثها، موضوع بسیار مهمی به چالش کشیده شده است. این که وجدان در سنت مسیحی دیگر خریداری ندارد و انسان به سوی حقیقت، حقیقت مطلقی که انسان را به سوی راز خدا میگشاید، گرایشی ندارد. تاکید میکنم، وجدان باید در ارتباط با حقیقت مطلق باشد. در غیر این صورت، درگیر نسبیگرایی خواهیم شد و همه مشکل الاهیات اخلاق مسیحی در اروپای امروز این است که چه شکلی، ارتباط بین وجدان و آن حقیقت برونگرا را نشان دهیم. طبق سنت مسیحی برآمده از کتاب مقدس و تفکر پدران کلیسا و سنت، وجدان مکانی است که در آن کرامت انسان بیان شده است. ، ژان پل دوم در نامه رسولی خود تحت عنوان «درخشش حقیقت» نوشته است وجدان محرابی است که قلب اخلاق در آن بیان میگردد. میدانید که کلمه «محراب» در کلیسای کاتولیک، خیلی مهم است. این واژه در شورای واتیکان دوم هم به کار گرفته شده است. ما وقتی محراب میگوییم، یعنی جای مقدس. در جای مقدس، نمیشود هر کاری کرد و تمام احترامی که گذاشته خواهد شد به وجدان هر انسان از دیدگاه مسیح، به خاطر همین قدوسیت وجدان هر انسانی است. مفهوم وجدان، همواره در سنت کلیسای کاتولیک، به عنوان واقعیتی که قدرت تشخیص خوبی از بدی را داشته و به عنوان قدرت هوش، تشخیص و تصمیم سوژهای که با قدرت عقل، تجهیز شده است، بیان گردیده است. جلسه پیش هم گفتم که تفاوت بزرگی بین کلیسای کاتولیک و پروتستان وجود دارد، از این منظر که در الاهیات کلیسای پروتستان، گناه، طبیعت و سرشت انسانی را نابود کرده است. در صورتی که در کلیسای کاتولیک بر این عقیده هستیم که گناه، صد درصد تاثیر بزرگی بر انسان دارد ولی عقل، باز جای مهمی برای ما دارد. از این جهت در تعلمیات کلیسای کاتولیک در بند ۱۷۷۶ آمده است: آدمی در ژرفای وجدانش، قانون را مییابد که او بر خویش وضع نکرده است. اما باید از آن اطاعت کرد. صدای آن که همیشه او را به محبت و به انجام نیکی و پرهیز از بدی میخواند، در دل او در هر آن احساس میشود. زیرا در دل آدمی، قانونی است که خدا آن را درج کرده است. وجدان آدمی، نهانترین مامن و حریم اوست. در آنجا او باخدا تنهاست و صدای خدا در دل او طنینانداز میشود. باز در همان نامه رسولی «درخشش حقیقت» ژان پل دوم مینویسد: هیچ قدرت انسانی، حق مداخله در وجدان انسان را ندارد. به همین دلیل بود که گفتم وقتی مرجع تعلیمی کلیسا، موضوعی را اعلام میکند، در نهایت شخص تصمیم خواهد گرفت. وجدان، گواهی امر متعالی در شخص است و این امر، حتی در مقابل جامعه نمیبایست مورد تجاوز قرار گیرد. انکار آزادی کامل وجدان، خصوصا انکار آزادی جهت جستوجوی حقیقت و یا تحمیل کردن درک خاصی از حقیقت بر شخص، مخالف حقوق انسانی است. متونی که برای شما میخوانم، واقعا خط و مشی امروز کلیسای کاتولیک است. در بخش دیگری از رساله رسولیه، پاپ ژان پل دوم چنین مینویسد: با این حال، وجدان، امر مطلقی نیست که در ماورای حقیقت و اشتباه قرار گیرد. در همین جمله، مخالفت با ذهنیتگرایی مشهود است. حتی سرشت نهان آن میبایست ارتباطی با حقیقت برونگرا داشته باشد. اگر از یک انسان، آزادی وجدان را سلب کنیم و خصوصا آزادی جستوجوی حقیقت، این امر برخلاف حق درونی اوست. به این ترتیب، همانطور که متوجه شدید، وجدان به ارجاعاتی غیر از خود، احتیاج دارد. باز در همین راستا، پاپ ژان پل دوم در ادامه همان نامه مینویسد بلوغ یک انسان در ارتباط مستقیم با اطاعت کردنش از حقیقت است. بحث فلسفی و حتا ایمانی مهم این است که حقیقت چیست؟ بدون چنین ارتباطی، خواه ناخواه در ذهنگرایی اسیر خواهیم شد. بدون حقیقت برونگرا، هیچ ارتباطی با دیگران از طریق زبان امکانپذیر نیست. از منظری فلسفی هم میتوان به این سوالات پرداخت. اینکه چطور امکان دارد با هم ارتباط داشته باشیم و زبان همدیگر را بفهمیم؟ اگر حقیقتی نباشد تا باعث شود ما همدیگر را درک کنیم، غرق در ذهنگرایی میشویم. یا حتی علم امکانپذیر نخواهد بود. چون علم میگوید که کار من، برونگراست. بنابراین از ذهنگرایی نتیجهای حاصل نمیشود تا بتوان بر اساس آن تعامل کرد. از نظر الاهیاتی هم این خداست که بنیان و اساس حقیقت است. چرا که مخلوق، به واسطه اراده و حکمت و محبت خدا آفریده شده است. از این جهت، هر آنچه که آفریده شده، قابل درک است. چون خدا قبل از آفرینش، همه چیز را فکر کرده است. اما باز در ادامه این نامه، پاپ ژان پل دوم مینویسد تنها کافی نیست به انسان بگوییم از وجدان خود اطاعت کن. امروزه ضروری است که بلافاصله این سوال را هم مطرح کنیم: از خود بپرس آیا وجدانت امر صحیح یا امر نادرست را میگوید؟ آیا بدون فراموش کردن خودت به دنبال معرفت حقیقت هستی یا نه؟ مشاهده میکنید از این منظر، نوعی چفتوبستی بین شخص، بدون این که شخص به سمت از خودبیگانگی برود، ایجاد میشود. در عین حال، آن شخص باید گشایش داشته باشد به سمت راز متعالی که برای ما مومنان، در نهایت راز خداست. در همین راستا، باز یک الاهیدان مسیحی دیگر به نام برونو ماریدوفه چنین مینویسد: تنش بین آزادی وجدان، آنچنان که فرهنگ امروزی آن را به عنوان استقلال سوژه در جستوجوی حقیقتی که برایش معنی دارد و از طرف دیگر، آزادی به مفهوم اطاعت از حقیقت برونگرا یعنی وحی شده به کلیسا، چالش بسیار بزرگ امروز کلیساست. یعنی تمام بحث امروز کلیسا این است که چگونه الاهیدان اخلاق، نشان دهد که انسان، نمیتواند فقط در حقیقت ذهنی خودش قرار گیرد. این صحبت به عنوان یک مورالیست مسیحی است که یک الاهیدان است، فلسفهدان نیست. چون فکر نمیکنم امروز فلسفهدان هم جرات داشته باشد در غرب در مورد حقیقت متعالی صحبت کند. ولی ایشان به عنوان الاهیدان، صد درصد در چارچوب وحی مسیحی صحبت میکند و مکاشفه الاهی. خوشبختانه امروز، افرادی هستند که تعداد آنها هم کم نیست که با توجه به تجربیاتی که داشتند، تاکید میکنند که ارجاع به وجدان، خارج از انسان، مهم است. یکی دیگر از افرادی که امروز در خارج، زیاد در این زمینه کار میکند، لوک فری است که ایشان البته کاملا اگنوستیک است. ایشان به خاطر مسئله و مشکلات زیست محیطی که امروز داریم، میگوید چگونه میتوانیم این دنیا را برای نسلهای بعدی منتقل کنیم، بدون این که این دنیا خراب شود. به عبارت دیگر، در چنین فلسفهای که نمیگوید خدا نیست، میگوید ما باید یک سری ارزشهای متعالی داشته باشیم. اگر خانواده برای من ارزش متعالی نباشد حداقل، من هیچ موقع برای آینده فرزندانم که در زمین میخواهند زندگی کنند، هیچ اهمیتی قائل نمیشوم، اگر فقط در ذهنیت خودم باشم. نمیگویم این فلسفهها به آنجا که ما میخواهیم میرسند ولی باز خیلی خوب است که متوجه شدند امروز، نمیتوانیم فقط در یک دنیای ذهنگرا قرار بگیریم. مطالعه آثارلویناس، یاسیر، پولیتور و… در این خصوص مفید است که برخی از آنها هم به زبان فارسی ترجمه شده است. ولی یک نمونهای میخواهم برای شما بیاورم در رابطه با خاطرات یک فرد لهستانی در جنگ جهانی دوم که در ۲۹ ژانویه ۱۹۸۳ در روزنامه لوموند چاپ شده بود. این را از زبان این لهستانی میگویم که به ژنرالی که در مقابل او ایستاده میگوید. میگوید ژنرال، در زندگی هر شخص، زمانی وجود دارد که میبایست گفت این سفید است و این سیاه است. اگرچه برای بیان این امر میبایست قیمت گزافی پرداخت. در این زمان، مسئله مهم در نظر گرفتن قیمتی که میبایست پرداخت کرد، نیست. امکان دارد جانتان را هم بدهید. بل که باید دانست آیا این سفید است یا سیاه. جهت انجام این امر میبایست وجدان داشت. میبینید که اینجا گشایش به سمت یک حقیقت متعالی است. ببینیم این سفید است یا سیاه. ادامهاش، ژنرال، انسان میتواند وزیر کشوری بسیار قدرتمند باشد، امپراتوری عظیمی داشته باشد. او میتواند تمام پلیس مملکت را در اختیار داشته باشد و بهترین سیستمهای جاسوسی و شنود. اما ناگهان حقیقتی وجود دارد که از سایه بیرون آمده و میگوید این را تو انجام نخواهی داد. این است وجدان. همانطور که متوجه میشوید در این متن، این که سفید سفید باشد و سیاه سیاه، یعنی دیگر در مقابل امر انتخابی و سلیقهای و ذهنگرا قرار نداریم. در واقع موضوع اصلی این بحث، آن است که وجدان انسان به جستوجوی حقیقت و کلیت ارزشهای انسانی، پیوند خورده باشد. باز در همین رابطه، دوست دارم داستانی که واقعی است، در رابطه با یکی از مقدسان کلیسای کاتولیک که به اسم توماس مور است، برای شما بگویم که دقیقا به مشکل مسئله اخلاق برمیگردد. موضوع به قرن شانزدهم برمیگردد در کشور انگلستان. پادشاه انگلستان هانری هشتم، میخواهد که از ملکه کاترین آبراگون جدا شود. تصمیم میگیرد تا ازدواج جدیدی انجام دهد. میدانید که در آن زمان، کلیسای انگلستان، کلیسای کاتولیک بود، در اتحاد کامل با پاپ. این طلاق برای چه میخواهد صورت گیرد؟ برای این که وارث تاج و تخت، وجود ندارد. از این جهت، پادشاه از پاپ میخواهد تا اقدام به ابطال ازدواج کند. چرا؟ چون در کلیسای کاتولیک، طلاق وجود ندارد. باید عقد را ابطال کرد که آن هم یک سری قوانین داریم که به ما نشان میدهد آیا میتوان عقدی ابطال شود یا خیر. البته پروسه خودش را دارد. بههر ترتیب در این داستان، پاپ بر طبق قوانین کلیسایی، نمیتوانست چنین کاری انجام دهد. بنابراین پادشاه با واتیکان قطع رابطه کرده و خود را به عنوان رئیس کل کلیسای انگلستان معرفی میکند. کلیسای انگلستان که میدانید کلیسای ملی است، ریشهاش از اینجا میآید. سپس اعضای بلندمرتبه کشور را مجبور میکند تا همه آنان فرمانی که به او به عنوان رئیس کلیسای انگستان است، امضا کنند و بعد، سوگند بخورند. بحث از اینجا شروع میشود. برخی از درباریان و افراد بلندمرتبه از امضا کردن، خودداری میکنند. در این میان، توماس مور هم هست. سر توماس مور، مجری این برنامه پیش مور میآید و به او میگوید به این لیست اسامی نگاه کن. بیا و به خاطر دوستی با ما، آن را امضا کن. اما توماس میگوید وقتی در مقابل خدا قرار بگیریم و این که او درهای بهشت را بر شما بگشاید، چرا که بر حسب وجدان خود عمل کردهاید. آیا شما به خاطر دوستی با من، لعنت را خواهید پذیرفت؟ سپس مجری فرمان میگوید یعنی افرادی که در این لیست قرار دارند، همگی ملعون هستند؟ مور جواب میدهد عالیجناب در این باره چیزی نمیدانم. من پنجرهای ندارم تا از طریق آن بر وجدان دیگری نگاهی بیاندازم. من کسی را محکوم نمیکنم. واقعا در این جملات، شما الاهیات خالص کاتولیک را میبینید. الاهیاتی که همین الان پاپ میگفت وجدان، غیر قابل تجاوز است، در نهایت قاضی انسان، انسان دیگر نمیتواند باشد و فقط خداست. جالب اینجاست، بعد که توماس مور امضا نمیکند، از طریق دخترش مارگریت میخواهند کاری کنند، اعمال فشار کنند تا او امضا کند. با توجه به این که ممانعت از امضا باعث میشود توماس مور به عنوان خائن معرفی شود و احتمالا اعدام شود، دخترش مارگریت از او خواهش میکند تا امضا کند. دختر میگوید پدر، این فرمان را امضا کن. خدا به درون و افکار انسان مینگرد، نه کلماتی که از دهانش برمیآیند. پس این فرمان را امضا کن و به آن سوگند بخور، اما در قلبت طور دیگری رفتار کن. توماس مور جواب میدهد اما سوگند خوردن، چیزی گفتن دربرابر خدا نیست؟ مگرنه؟ دخترش میگوید اما این بستگی به مقتضیات دارد، یعنی همیشه حقیقت را بیان نمیکند. در جواب، مور میگوید چنین بیانی ادلهای بسیار ضعیف است. هنگامی که کسی سوگند میخورد، وجودش را در دستانش قرار میدهد. بعد اینجا، توماس مور دستش را مثل جامی باز میکند و میگوید اگر دستان خود را باز کنم، دیگر آب خواهد ریخت و دیگر خودم نخواهم بود. برخیها میتوانند این کار را انجام دهند، اما پدرت را یارای انجام آن نیست. من نمیگویم قانونی که ایشان میدهد قانون کلی است. ایشان در وجدانش این تصمیم را میگیرد و سر هین موضوع اعدام هم شد. این داستان، نشان میدهد که در نهایت، انسان از دید مسیحی، از وجدان خودش اطاعت خواهد کرد. خصوصا این که انسان در وجدانش، همانطور که تعالیم کلیسای کاتولیک را برای شما خواندم، در وجدانش، تنها در برابر خداست. دیالوگی با خداوند دارد. توماس مور به دخترش میفهماند که وعده به قول و عمل کردن به آن، شرط خود بودن است. این موضوع برای ایشان بسیار مهم است. در واقعا بین کلام و عمل، ارتباط است. دقیقا در کلیسای کاتولیک بر این عقیده هستیم که مقدسان، افرادی هستند که کلام آنها با اعمال آنها همخوان است. از این جهت، مقدسان فقط در کلیسای کاتولیک نیستند. در تمام عالم هستند و از ادیان مختلف. آدمهای زیادی داریم که میتوانند در این راه وارد شوند. بعدا به شما خواهم گفت که وجدان در تعالیم کاتولیک از سه قسمت تشکیل میشود و اشتباه در کجا میتواند وارد تصمیم اخلاقی شود. دوم این که در نهایت برای ما، آن کسی که معیار عملی وجدان ما خواهد بود، شخص مسیح است. همیشه مقدسان ما این جمله را میگفتند که وقتی در مقابل تصمیم سختی قرار میگیرید، بگویید اگر مسیح جای من بود چه میکرد؟ در واقع اعمال و رفتار و تعالیم مسیح است که راه را به ما نشان میدهد و میتواند الهامبخش راه ما باشد. ولی تصمیم نهایی با من است که آیا دوست دارم بروم یا نه. قبلا گفتم که مشکل ما، ارتباط بین وجدان و حقیقت برونگراست که از ذهنیتگرایی که هر کس میتواند بر حسب وجدان خودش عمل کند، بیرون بیاییم. یادآور میشوم که من از دید دینی به موضوع وجدان پرداختهام. چون بحث من اینجا از درون کلیساست، به عنوان مومن حرف میزنم نه به عنوان کسی که موضع غیرمومن دارم. من در چارچوب الاهیاتی که به آن تعلق دارم صحبت میکنم.
در تاریخ کلیسا، اولین کسی که در مورد وجدان صحبت کرد و آن را وارد ادبیات مسیح کرد، پولوس است که در مورد آن در جلسه پیش صحبت کردیم. ۱۴ متن پولوس در مورد وجدان صحبت میکنند. برجستهترین این متون را میتوان در رسالات اول و دوم به قرنتیان و رساله به رومیان پیدا کنید. در این سه رساله از نظر پولوس، وجدان از عناصر بنیادین انسان است و در عین حال، ثمره مکاشفه الاهی، کار مسیح در وجود مسیحیان است. برای این که انتخاب درست انجام شود، به تبع ما از دیدگاه خودمان روی وحی مسیحی تاکید میکنیم. بنابراین وجدان، امری ایزوله و مستقل در کتاب مقدس نیست. بلکه در گفتمان با خداست. من برای شما چند بخش از متون را میخوانم. اگر به وسیله شما و یا یک دادگاه انسانی داوری شوم، برای من کوچکترین اهمیتی ندارد. من درباره خود قضاوت نمیکنم. شاید من در خود عیبی نمیبینم ولی این دلیل نیست که من بیگناه هستم. خود خداوند است که درباره من قضاوت خواهد کرد. پس قبل از روز داوری درباره دیگران داوری نکنید. بلکه منتظر آمدن خداوند باشید. زیرا او آنچه را در تاریکی پنهان است، در برابر نور آشکار خواهد ساخت و نیات پنهان آدمیان را فاش خواهد کرد. در آن وقت، هر کس آنطور که شایسته اوست، از جانب خدا تحسین خواهد شد.
بخش دیگری از داستان درباره مشکلی است که در کلیسا شهر قرنطس که در جنوب یونان بود، وجود داشت. قرنطس، یک شهر بندری بود، مسیحیان مشکلات اخلاقی زیادی داشتند و در شهر هم خداناباوران و بتپرستانی بودند که مسیحی شده بودند و سوالات زیادی داشتند. در این بین، برخی هم بتپرست باقی مانده بودند که به بتهای خود گوشت تقدیم میکردند. یک سری از مسیحیان میگفتند که این بتها هیچ نیستند. بنابراین ما از این گوشتها میخوریم. ولی افراد دیگری بودند که با دیدن این عمل، لغزش پیدا میکردند. میگویند یعنی چه؟ این کار درست نیست. چرا از تقدیمیها به بتها مصرف میکنید؟ در اینجا پولوس این را میگوید که اگر کسی تو را که شخص دانایی هستی بر سر سفره بتکده، نشسته ببیند، آیا این کار تو، کسی که دارای وجدان ضعیفی است به خوردن قربانیهای بت، تشویق نخواهد کرد؟ پس روشنفکری تو باعث میشود شخص ضعیفی که مسیح به خاطر او مرد، نابود شود. به این ترتیب شما نسبت به ایمانداران دیگر، گناه میکنید و وجدان ضعیف آنان را جریحهدار میسازد. از این بدتر، نسبت به خود مسیح هم گناه میکنید. بنابراین، اگر خوراکی که میخورید باعث لغزش ایمانداری شود، تا ابد گوشت نخواهم خورد، مبادا باعث لغزش او شوم. بعد اضافه میکند بنابراین آن چیزی که باعث میشود تا من عمل وجدانیام را بتوانم ارزشیابی کنم، این است که آیا برمبنای محبت و دوست داشتن دیگران است؟ برای ساختن آنهاست یا برای تخریب آنهاست؟ به این ترتیب، پولوس ما را دعوت میکند که از حالت ذهنیت بیرون بیاییم و یک معیاری بیرونی داشته باشیم.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.